اعتراض همسر فرهاد مهراد به يک کتاب و پاسخ نويسندهاش
تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۶۶۷۱۷۹۱
خبرگزاري آريا - چندي پيش کتاب «فرهاد و دوستان» نوشته «حامد احمدي» از سوي انتشارات نگاه منتشر شد. اين کتاب به کارنامه هنري فرهاد مهراد ميپردازد و حاصل روايت برخي از دوستان و همکاران اين هنرمند فقيد است. اما طي روزهاي گذشته همسر فرهاد مهراد، متني را در صفحات مجازي منتشر کرده و به اين موضوع اشاره داشته که کتاب «فرهاد و دوستان» حاوي روايتهاي دروغين است و از دنبالکنندگان صفحات مجازي هم خواسته که اين کتاب را نخرند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پوران گلفام (همسر فرهاد مهراد) در اين بيانيه نوشته بود:
«براي اطلاع دوستداران فرهاد
سلام، اخيراً کتابي در باره فرهاد منتشر شده که بخشهايي از آن تکرار چيزهايي است که بارها ديده و شنيده شده، قسمتي ديگر به اظهار نظر در مورد فرهاد و من ميپردازد که نظر شخصي راويان است و البته محترم؛ اما آنچه به عنوان «واقعيت» از قول راوي يا راويان بيان ميشود، کاملاً دروغ و مهمل است. مثلاً شرح احوالات فرهاد بعد از انقلاب از زبان کارگرداني به نام عبداله غيابي يا وصيت فرهاد و... و من طبيعتاً از طريق وزارت ارشاد پيگيري خواهم کرد و پيشنهاد من به شما: کتاب را نخريد.»
حامد احمدي در پاسخ به نوشته همسر فرهاد مهراد نيز متني را منتشر کرد که در ادامه ميخوانيد:
«ايشان در کتابي 136 صفحهاي که به ديدشان کاملاً مهمل و دروغ است، فقط به دو مورد اشاره ميکنند. اول قضيهي وصيتنامهي فرهاد و دوم روايتي از آقاي عبدالله غيابي دربارهي روزگار فرهاد پس از انقلاب. اين دو مورد به اندازهي يکپنجمِ يک صفحه از کتاب هم نميشوند.
مورد اول. وصيتنامهي فرهاد. به کتاب مراجعه ميکنيم: «تالار وحدت يا رودکي انتظار تابوت ديگري را ميکشد که خبر ميآيد فرهاد وصيت کرده که جنازهاش سوزانده بشود. خاکستر بشود.» و «گويا سفارت جمهوري اسلامي از خانوادهي فرهاد خواسته که فکر سوزاندن پيکر بيجان را از سر بيرون کنند و مراسم را به شکل سنت مرسوم بهجا بياورند.» واضح است که جمله با تکيه و تأکيد بر «خبر ميآيد»، هيچ قطعيتي که فرهاد چنين وصيتي داشته يا نداشته را براي مخاطب ايجاد نميکند و جملهي دوم هم با «گويا» آغاز ميشود و به روال جملهي قبل نوشته شده.
مورد دوم. روايتِ عبدالله غيابي. «روايتي از عبدالله غيابي (کارگردان سينما) که در سالهاي پس از انقلاب فرهاد را ميديده و بعدها در پاريس، تصويري از شمايل جديد فرهاد را براي شهيار قنبري اينطور تعريف ميکند: «عبدالله غيابي به من گفت فرهاد را ديدم! شده باباي خودش! گفتم يعني چي؟ گفت يعني شده عين باباش. پير شده. سرش را از ته تراشيده. و روز و شب مشغول نماز خواندن و دعا کردن است.»
در اين روايت دو موضوع مطرح ميشود. فرهاد موهايش را زده بود که به شهادت عکسهاي فرهاد پس از انقلاب، درست است و واقعيت دارد. فرهاد مشغول عبادت و نماز خواندن بوده که باز به شهادت تمامي دوستان فرهاد، او فردي معتقد و مسلمان بود و پيگير و پيجوي مناسک مذهب مورد علاقهاش.
همسر فرهاد ابتداي متن کوتاهش ميگويد چيزهايي در کتاب است که پيش از اين بارها گفته و خوانده شده. در فصل اول کتاب، دو روايت دربارهي دو کنسرت فرهاد در آذر 1377 و فروردين 1378 آمده که خود نگارنده شاهد عيني و طبيعتاً راويشان هستم که بعيد است روايتي به اين شکل پيش از اين منتشر شده باشد.
چون حتي همسر فرهاد گويا چنان از اين کنسرتها بياطلاع است که در مستندي مدعي ميشود فرهاد کنسرتاش در فروردين 1378 لغو و هرگز برگزار نميشود! اما در همين کتاب که به قول ايشان کاملاً دروغ و مهمل است و مملو از حرفهاي گفته و خوانده شده، تصوير بليت اين کنسرت و محل برگزارياش منتشر شده!
بيترديد براي هر کسي واضح است که اين موارد نميتواند کسي را چنان ناراحت و پريشان کند که به کمک گروهي، عليه يک کتاب بيرق «نخريد و نخوانيد» بلند کند. پس ناراحتي همسر فرهاد از چيست؟
در پانزده سالي که از مرگِ فرهاد ميگذرد، چند مستند دربارهي او ساخته شده و بيشمار مقاله و مجله منتشر. اين آثار با تمام قوت و ضعفهايشان، تقريباً تهي از حضور دوستان و همکاران فرهاد بودهاند. در مستندي ضعيف که شبکهي بيبيسي فارسي تهيه کرده، نه اسفنديار منفردزاده حضور دارد، نه شهيار قنبري. در مجلات و مقالات هم با چنان وضعيتي مواجه هستيم که حتي اطلاعات عمومي و معمولي هم دربارهي آثار اجرا شده به وسيلهي فرهاد غلط و نادرست هستند. از مقالهي کارگردان مشهور تئاتر که ترانهي «جمعه» را به اسم احمد شاملو زده، [مقاله در سايت رسمي فرهاد زير نظر همسر فرهاد بازنشر داده شده!] تا مقالهي يک منتقد مشهور سينما که فرهاد را مجري ترانههايي از جنس «اي دختر بلا» معرفي کرده. در تمام اين اتفاقات، همسر فرهاد ناراحت نشده و اعتراضي نکرده. به دو دليل احتمالي: يا خودش شريک چنين محصولاتي بوده و نقش اول را در روايت کردن فرهاد بازي کرده يا اين روايتها گزندي به او نرساندهاند.
کتاب «فرهاد و دوستان» اما کوشش کرده راه ديگري را پيش بگيرد. به سراغ دوستان و همکاران فرهاد رفته و فقط و فقط کارنامهي هنري او را بررسي کرده و بهطور طبيعي از حضور و وجود همسر فرهاد تهي است. به يک دليل ساده: ايشان همکاري هنرياي با فرهاد نداشتهاند. جرمِ -گويا وحشتناکترِ- اين کتاب از ديدِ همسر فرهاد احتمالاً روايت همکاران فرهاد دربارهي خود ايشان است. جايي که آقاي منفردزاده از نظارت ايشان بر کارهاي هنري فرهاد و بايد و نبايدهايشان سخن ميگويد و جايي ديگر که آقاي قنبري اولين ديدارش با همسر فرهاد را روايت ميکند و ميگويد که شخصيت همسر فرهاد، همسنگ و همتراز اين آوازخوان نبوده.
اين نظرات، حرفهاي افراد معتبري است و وظيفهي هر راوي صادقي اين است که بدون سانسور، مصلحتانديشي و پردهپوشي آنها را منتشر و با مخاطب در ميان بگذارد. اما به نظر ميرسد در همين نقطه است که همسر فرهاد ناراحت ميشود و بر خود واجب ميداند ضد کتابي که به سراغ کارنامهي هنري فرهاد رفته، بيانيه صادر کند. در حالي که اگر ناراحتي ايشان اصالتي داشت و پشتاش غمخواري براي فرهاد بود، ميتوانست در پيامي خصوصي به مؤلف، مواردي که احتمالاً به اشتباه نوشته شده را تذکر بدهد تا درِ گفتوگو باز شود و اگر حق با ايشان بود، اين موارد اصلاح شوند تا چاپهاي بعدي کتاب، روايتي کاملتر از فرهاد باشد.
در همين روزها دوستي به نام آقاي حميد محمديان براي من پيام فرستاد که بخش تصويري کار احتياج به تغيير و اصلاح دارد و در چاپهاي بعدي درستش کنيد. اين تفاوتِ واکنشِ کسي است که با فرهاد و هنرش رفاقت دارد، با کساني که به شکلي ديگر دلواپسي ميکنند و ميخواهند با جوسازي، يک آوازخوانِ عمومي را در حصر خود نگه دارند.
فرهاد آوازخوان بود. ساز ميزد. شعر ميخواند. در اين زندگي، طبيعتاً با هنرمندان ارتباط داشت. بخشي از اين هنرمندان، همکاران فرهاد بودند. همکاراني که در کنار هم، ترانههايي درخشان توليد کردهاند. ترانههايي که بر تارکِ تالار افتخارات ترانهي نوين ايرانزمين ميدرخشند. همسر فرهاد اما اهلِ اين همه نيست و به شکل طبيعي در کارنامهي هنري فرهاد نقش و حضوري ندارد. به همين خاطر، متوجه مدعي بودن ايشان برابر کتابي که زندگي هنري فرهاد را روايت کرده، نميشوم. شايد ايشان در کنارِ حقوق مادي، خودشان را شريک حقوق معنوي آثار هنرياي که فرهاد اجرا کرده، ميدانند. نميدانم. قضاوت هم نميکنم. اما اين را ميدانم با چنين بيانيههايي و حمايت از صفحاتي که کارشان پنجه کشيدن بر چهرهي هنرمندان بزرگ است، کسي نه به ارزشِ يک نت اسفنديارِ آهنگساز ميرسد، نه به اعتبار يک واژهي شهيارِ شاعر.
فرهاد مثل هر آرتيستي زندگي ديگري هم داشته. غذا ميخورده. لباس اتو ميکرده. به حمام ميرفته. ميخوابيده. اين همان زندگياي است که خانم همسر فرهاد شريکاش بوده و ميتواند راوياش باشد. کتاب «فرهاد و دوستان» هم نه دربارهي غذا خوردن است، نه حمام رفتن. نه حتي آنطور که ناجوانمردان در زندگي خصوصي فرهاد سرک ميکشند -و همسرش هم سکوت ميکند- دربارهي وابستگي او به مواد مخدر.
همسر فرهاد خود به تنهايي يا با همکاري ديگراني که با ايشان همنظر هستند ميتواند اين بخش از زندگي فرهاد را روايت و به صورت کتاب و فيلم منتشر کند؛ که چه خوب و حتماً مخاطباني در اندازهي خود هم خواهد داشت. اما اين کتاب، يکسره دربارهي هنر است. دربارهي ترانه و ساز. «فرهاد و دوستان» کتابي است براي کساني که عاشقانه و بيمنت ترانه و موسيقي را دوست دارند. کتابي که فقط يک ماه از عمرش ميگذرد و هنوز رسانهها آنچنان که بايد دربارهاش ننوشتهاند و شايد اگر لطف همسر فرهاد و «نخريدِ» غرّايش نبود، اين سکوت طولانيتر ميشد؛ اما خوشا که «نخريد» ايشان دري را باز کرد تا دربارهي کتاب و ارزشهايش -که همه از روايتهاي صادقانه و دستاول عزيزاني چون شهيار قنبري و علي جانپور و ديگران ميآيد- حرف بزنيم.
براي همين ميتوان با خيالِ راحت به گفته نيما يوشيج دلسپرد که ميگويد: «آنکه غربال در دست دارد، از پسِ کاروان ميآيد.» ميتوان نشست و همهچيز را به گذرِ زمان سپرد تا مشخص شود کدام روايتها از دل آمدهاند و رفيق حقيقت هستند و کدام حرفها برآمده از بددلي و رشک و حسد.»
«موسيقي ما» در صورت تمايل همسر زندهياد فرهاد، در اين مورد با ايشان نيز صحبت خواهد کرد و آمادگي انتشار پاسخ احتمالي خانم گلفام را دارد.
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۶۶۷۱۷۹۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
کتابی پر ازجاهای خالی!
دیوید برنز در کتاب «از حال بد به حال خوب» نگرش جدیدی به زندگی دارد و نوعی روش درمانی را پیشنهاد میدهد تا در زمان روبهرو شدن با افسردگی و اضطرابهای ناشی از مشکلات به آن پناه ببریم. «شناخت درمانی» موضوع اصلی این کتاب است؛ روشی که به ما میآموزد این افکار، احساسات و بهتر بگویم ذهن ماست که این حال ناخوش روانی را برای ما در طیفهای مختلف فراهم میکند و رنگوبوی زندگی را به سمت ناامیدی و افسردگی میکشاند، نه اتفاقهای بیرونی. راستش را بخواهید خودم هم به پیشنهاد یکی از دوستانم این کتاب ۶۱۸صفحهای را خریدم و آن را خواندم. مهدی قراچهداغی راحت و روان ترجمهاش کرده و گرافیک ساده و در عین حال پرمعنای صفحه روی جلد هم خوب از آب درآمده اما جذابیت اصلی این کتاب که باعث شده چاپ پنجاهونهم آن به دست من برسد، این است که این کتاب پر از جاهای خالی است که نویسنده آن را برای خواننده خالی گذاشته تا او هم دستبهقلم شود و ازافکار واحساساتش بنویسد.گویی خواندن بهتنهایی برای درک دانستههای این کتاب کافی نیست و توی خواننده نیز باید کنار نویسنده بنشینی، قلم به دست بگیری وجرأت نوشتن از احساسات وافکارت را پیدا کنی،حالا این توهستی که برای بهتر شدن حالت، همهجانبه تلاش میکنی؛ هم میخوانی و هم مینویسی.آنجایی که خطاهای شناختی را میشناسی و یاد میگیری در برابر افکار اتوماتیک که هر لحظه در ذهنت میگذرد، واکنش منطقی نشان دهی و احساساتت را بهتر کنی؛ اضطرابهای اجتماعیات را بپذیری و یاد بگیری چطور با آنها سر یک سفره بنشینی و راهحل جدیدی برای کاهش آن بیابی.این کتاب را به کسی که دوست ندارد خودش را با همه نقاط قوت و ضعف بشناسد، توصیه نمیکنم، چون در آن دکتر دیوید برنز خیلی تلاش کرده به ما بفهماند دست از جنگ با خودمان برداریم و خودمان را بپذیریم.
همچنین تکرار تمرینها وقتی میگوید اتفاق ناراحتکننده امروزت را بنویس و احساس خودت را اضافهکن خیلی جالب است؛ انگار تمرین خوشنویسی انجام میدهی تا ابتدا خطخطیهای ذهنت را پاک کنی و به جایش با خط خوانا از زندگی بنویسی.
یکی از نکات جالب دیگر این کتاب آن است که دست از شعار دادن و پیامهای انگیزشی برداشته و اتفاقا تو را با افکار حالبههمزن خودت روبهرو میکند، افکار سرزنشآمیز، درشتنماییها، پیشگوییها، ذهنخوانیها و... .
اما طولانیبودن این کتاب شاید یکی از دلایلی باشد که خیلیها حالش را نداشته باشند که آن را بخوانند و تکالیفش را انجام دهند اما انگیزه ادامهدادن این کتاب زمانی بیشتر میشود که احساس میکنی با مثالهایی که نویسنده آورده او هم مثل خواننده، این مشکلات را داشته و دانای کل نیست، همچنین میتوانی هر روز بخشی از این کتاب را دریابی و عجلهای برای تمامشدنش نداشته باشی.
خلاصه وقتی این کتاب را میخوانی، انگار سر کلاس درس دکتر برنز نشستهای و هر روز با بخشی از خودت که از دیدهها پنهان است، روبهرو میشوی تا بالاخره یاد بگیری با خودت، خوش بنشینی، دوستش داشته باشی و حال خوب را تجربه کنی.